درد یک پنجره را پنجرهها میفهمند
معنی کور شدن را گرهها میفهمند
سخت بالا بروی، ساده بیایی پایین
قصهی تلخ مرا سرسرهها میفهمند
یک نگاهت به من آموخت که در حرفزدن
چشمها بیشتر از حنجرهها میفهمند
آنچه از رفتنت آمد به سرم را فردا
مردم از خواندن این تذکرهها میفهمند
نه نفهمید کسی منزلت شمس مرا
قرنها بعد در آن کنگرهها میفهمند
...